ببخشد يه كم با تاخير اينو گذاشتم چون دير با انجمن آشنا شدم
2/11 يه شماره نا آشنا با من تماس گرفت گوشي رو جواب دادم صداش واسم آشنا بود ولي نمي تونستم تشخيس بدم كه كيه . اون كسي كه پشت تلفن بود انگار فهميده بود كه نشناختم گفت كيو جونگم منم تازه دوزاريم افتاد كه كيه بعد از اينكه مطمئن شد شناختمش گفت 4/11 تولد يونگه و ما مي خوايم يه جشن غافلگير كننده واسش بگيريم و من رو واسه اون جشن دعوت كرد . منم توي اون لحظه جوگير بودم گفتم اگه كمكي از دستم بر مياد بهم بگين انجام ميدم .اون بدون تعارف گفت كه حدود 2 ساعت زودتر بيا تا توي تزئين سالن كمكون كني ؛ دلمو زدم به دريا گفتم باشه ميام .
فرداي اون روز رفتم تا واسه تولد يونگ لباس بخرم . خيلي گشتم تا يه لباسي كه در عين زيبايي ساده هم باشه پيدا كردم .
4/11 فرا رسيد ساعت هول هوش 3:30 بود كه ديگه كاملا آماده بودم تا برم سالني كه كيو بهم آدرس داده بود. فقط نيم ساعت وقت داشتم كه خودمو برسونم توي راه به همه چيز فكر كردم به اينكه اصلا يونگ منو از ياد برده باشه يا اينكه منو بشناسه ولي تحويلم نگيره ...
وقتي رسيدم بعد از يه سلام گرو با نخود سبزا (دابل اس) جوگ مين گفت ميدوني از كجا ما تورو ميشناسيم ؟ با تعجب گفتم لابد يونگ از خواطراتش واستون تعريف كرده ماهم كه باهم توي دبيرستان دوست بوديم.
هيون از ته سالن داد زد : ااااااااااااا شما باهم توي دبيرستان دوست بودين ؟
تودلم گفتم : پ ن پ تو مهده كودك دوست بوديم .
هيونگ گفت : توي گوشي يونگ كلي اسمس نوشته شده اما فرستاده نشده بود اونم به اسم شما .
واااااااااااااي منو مگي توي دلم داشتم قند آب مي كردن چون يكي از فرضيه هام كه يونگ منو از ياد برده باشه رد شده بود .
بحثمون داشت گرم مي شد تازه كه لبا اومد اولين مهمون متوجه شديم ساعت نزديك 6 و الاناست كه يونگ برسه . بچه ها داشتن واسه خوش آمد گويي به مهمونا و مخصوصا ستاره مجلس يونگ مي رفتن دم در كه يه هو جونگ مين صدام زد گفت چرا نمياي پس منم براي اينكه چيزي كه توي دلمه رو آشكار نكنم گفتم من كه جز مهمونام بيام به مهمونا خوش آمد مگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اونم كم نياورد براي اينكه بهم بگه خيلي ساده ميشه فهميد توي دلم چي ميگذره گفت: واسه خوش آمد گويي به پرنس دلت چي نمي خواي بيايي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم از خدا خواسته باهاشون رفتم دم در. يونگ كه اومد انگار آب يخ ريختن روي سرم ديگه مغزم كار نمي كرد . يونگم انگار همين اتفاق واسش افتاده بود چون اونم خشكش زده بود من گردنبندي كه واسم نماد عشق بود و بهم آرامش مي داد توي دستم محكم گرفته بودم يونگ وقتي متوجه دستم شد اونو از روي گردنبند برداشت وقتي گردنبد رو ديد يه گردنبند از زير لباسش بيرون كشيد نيمه ي ديگه ي گردنبندي كه گردن من بود . جونگ مين گفت : از اون وموقع تا حالا مي گفتم من اين گردنبند رو يه جايه ديگه ديدم نگو گردن يونگ ديدم .
يونگ دقيقا رو به روي من واستاده بود و نخود سبزام پشت سرش واستاده بودن يه هو همشون به هم اشاره كردن و يونگ رو هول دادن....